www.bababa.com

ساخت وبلاگ
«بدون شرح=          به کسی گفتند امامزاده یعقوب را در کوه، پلنگ خورد! آنکه می دانست تصحیح کرد که اولاً: امامزاده نبود و پیغمبر بود، ثانیاً: یعقوب نبود و یونس بود، ثالثاً: کوه نبود و دریا بود، رابعاً: پلنگ نبود و نهنگ بود و خامساً: او را نخورد و در شکمش نگه داشته و به ساحل رساند.» نظردهید
 
 
 
وصیت نامه الکساندر
پادشاه بزرگ یونان، الکساندر، پس از تسخیر کردن حکومت های پادشاهی بسیار، در حال بازگشت به وطن خود بود. در بین راه، بیمار شد و به مدت چند ماه بستری 

گردید.
با نزدیک شدن مرگ، الکساندر دریافت که چقدر پیروزی هایش، سپاه بزرگش، شمشیر
تیزش و همه ی ثروتش بی فایده بوده است. او فرمانده هان ارتش را فرا خواند و گفت:
من این دنیا را بزودی ترک خواهم کرد. اما سه خواسته دارم. لطفاً، خواسته هایم را حتماً
انجام دهید. 
فرمانده هان ارتش درحالی که اشک از گونه هایشان سرازیر شده بود موافقت
کردند که از آخرین خواسته های پادشاهشان اطاعت کنند. الکساندر گفت:...  اولین خواسته ام این است که پزشکان من باید تابوتم را به تنهایی حمل کنند.
ثانیاً، وقتی تابوتم دارد به قبر حمل می گردد ، مسیر منتهی به قبرستان باید با طلا، نقره و سنگ های قیمتی که در خزانه داری جمع آوری کرده ام پوشانده شود. 
سومین و آخرین خواسته این است که هر دو دستم باید بیرون از تابوت آویزان باشد.
مردمی که آنجا گرد آمده بودند از خواسته های عجیب پادشاه تعجب کردند. اما هیچ کس جرأت اعتراض نداشت. فرمانده ی مورد علاقه الکساندر دستش را بوسید و 

روی قلب خود گذاشت و گفت : پادشاها، به شما اطمینان می دهیم که همه ی خواسته هایتان اجرا
خواهد شد. اما بگویید چرا چنین خواسته های عجیبی دارید؟ در پاسخ به این پرسش، الکساندر نفس عمیقی کشید و گفت:
من می خواهم دنیا را آگاه سازم از سه درسی که تازه یاد گرفته ام. می خواهم پزشکان تابوتم را حمل کنند چرا که مردم بفهمندکه هیچ دکتری نمی تواند هیچ کس را 

واقعاً شفا دهد. آن ها ضعیف هستند و نمی توانند انسانی را از چنگال های مرگ نجات دهند.
بنابراین، نگذارید مردم فکر کنند زندگی ابدی دارند.
دومین خواسته ی درمورد ریختن طلا، نقره و جواهرات دیگر در مسیر راه به قبرستان،
این پیام را به مردم می رساند که حتی یک خرده طلا هم نمی توانم با خود ببرم. بگذارید مردم بفهمند که دنبال ثروت رفتن اتلاف وقت محض است. 
سومین خواسته ام یعنی دستهایم بیرون از تابوت باشد، می خواهم مردم بدانند که من با دستان خالی به این دنیا آمده ام و با دستان خالی این دنیا را ترک می کنم در بهمن ۱۳۹۲ نظر دهید
 
 
داستان گربه را دم حجله کشتن

میگویند در ایام قدیم دختری تندخو و بد اخلاق وجود داشته که هیج کس حاضر به ازدواج با او نبوده است. پس از چندی پسری از اهالی شهامت به خرج می دهد و تصمیم می گیرد که با وی ازدواج کند. بر خلاف نظر همه ، او میگوید که میتواند دخترک را رام کند. خلاصه پس از مراسم عروسی ، عروس و داماد وارد حجله میشوند و....  چند دقیقه از زفاف که میگذرد پسرک احساس تشنگی میکند . گربه ای در اتاق وجود داشته از او میخواهد که آب بیاورد. چند بار تکرار میکند که ای گربه برو و برای من آب بیاور. گربه بیچاره که از همه جا بی خبر بوده از جایش تکان نمی خورد تا اینکه مرد جوان چاقویش را از غلاف بیرون می کشد و سر از تن گربه جدا میکند. سپس رو یه دختر میکند و میگوید برو آب بیار....نظر دهید

 

 

 

قیمت پادشاهی
روزی بهلول بر هارون وارد شد. هارون گفت: ای بهلول مرا پندی ده. بهلول گفت: اگر در بیابانی هیچ آبی نباشد تشنگی بر تو غلبه کند و می خواهی به هلاکت برسی چه می دهی تا تو را جرئه ای آب دهند که خود را سیراب کنی؟ گفت: صد دینار طلا. 
بهلول گفت اگر صاحب آن به پول رضایت ندهد چه می دهی؟ گفت:...  نصف پادشاهی خود را می دهم. بهلول گفت: پس از آنکه آشامیدی، اگر به مرض حیس الیوم مبتلا گردی و نتوانی آن را رفع کنی، باز چه می دهی تا کسی آن مریضی را از بین ببرد؟ 
هارون گفت: نصف دیگر پادشاهی خود را می دهم. بهلول گفت: پس مغرور به این پادشاهی نباش که قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست. آیا سزاوار نیست که با خلق خدای عزوجل نیکوئی کنی؟! نظر دهید
 
 
تدبیر درست

در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت یک مورد به یاد ماندنی اتفاق افتاد

شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید . او  اظهار داشته  بود  که  هنگام  خرید  یک بسته صابون  متوجه شده بود که  آن قوطی خالی است.

بلافاصله  با تاکید و پیگیریهای مدیریت ارشد  کارخانه  این مشکل  بررسی ،  و دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی  و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید  .  

مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند:....  پایش ( مونیتورینگ )  خط بسته بندی با اشعه ایکس

بزودی سیستم مذکور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین ،‌ دستگاه تولید اشعه ایکس و مانیتورهائی با رزولوشن بالا نصب شده  و خط مذبور تجهیز گردید.

سپس دو نفر اپراتور نیز جهت کنترل دائمی پشت آن دستگاهها به کار گمارده شدند  تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی جلوگیری نمایند.  

نکته جالب توجه در این بود که درست همزمان با این ماجرا ،  مشکلی مشابه  نیز در یکی از کارگاههای کوچک تولیدی پیش آمده بود اما آنجا  یک کارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و کم خرجتر حل کرد :  

تعبیه یک دستگاه پنکه در مسیر خط  بسته بندی تا قوطی خالی را باد ببرد !!!  نظر دهید

ممنونم ازدیدنوبلاگم تا روز دیگرو نوشته ی دیگر خدانگهدار  دانگهدار .................

 

 

 

 
www.bababa.com...
ما را در سایت www.bababa.com دنبال می کنید

برچسب : 1, نویسنده : حسن رحمتی bababa بازدید : 300 تاريخ : 13 بهمن 1392 ساعت: 21:30

بیا خـری رها کن ! (شعر طنز)

بیا خـری رها کن ! (شعر طنز)
روزی به رهی مرا گذر بود
خوابیده به ره جناب خر بود
از خر تو نگو که چون گهر بود
چون صاحب دانش و هنر بود
گفتم که جناب در چه حالی؟
فرمود که وضع باشد عالی
گفتم که بیا خری رها کن
آدم شو و بعد از این صفاکن
گفتا که برو مرا رها کن
زخم تن خویش را دوا کن
خر صاحب عقل و هوش باشد
دور از عمل وحوش باشد
نه ظلم به دیگری نمودیم
نه اهل ریا و مکر بودیم
راضی چو به رزق خویش بودیم
از سفرۀ کس نان نه ربودیم
دیدی تو خری کشد خری را؟
یا آنکه برد ز تن سری را؟
دیدی تو خری که کم فروشد ؟
یا بهر فریب خلق کوشد ؟
دیدی تو خری که رشوه خوار است؟
یا بر خر دیگری سوار است؟
دیدی تو خری شکسته پیمان؟
یا آنکه ز دیگری برد نان؟
دیدی تو خری حریف جوید؟
یا مرده و زنده باد گوید؟
دیدی تو خری که در زمانه
خرهای دیگر پیش روانه؟
یا آنکه خری ز روی تزویر
خرهای دیگر کشد به زنجیر؟
هرگز تو شنیده ای که یک خر
با زور و فریب گشته سرور؟
خر دور ز قیل و قال باشد
نارو زدنش محال باشد
خر معدن معرفت کمال است
غیر از خریت ز خر محال است
تزویر و ریا و مکر و حیله
منسوخ شدست در طویله
دیدم سخنش همه متین است
فرمایش او همه یقین است
گفتم که ز آدمی سری تو
هرچند به دید ما خری تو
بنشستم و آرزو نمودم
بر خالق خویش رو نمودم
 

برداشت و نتیجه این شعر با شما + درساعت ۲۰و۲۴دقیقه توسط حسن رحمتی نظر دهید
 
 
 

شعر خاستگاری خر

خری امد به سو ی مادر خویش >>>>بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش 

برو امشب برایم خاستگاری >>>>اگر تو بچه ات را دوست داری

خر مادر بگفتا ای پسر جا ن>>>من تورا دوست دارم بهتر ا جان   

زبین این همه خر های خوشگل >>>یکی راکن نشان چو نیست مشکل

خرک از شادمانی جفتکی زد>>>کمی عرعر نمود وپشتکی زد

بگفت مادر به قربان نگاهت >>>به قربان دو چشمان سیاهت

خر همسا یه را عاشق شدم من>>> به زیبایی اونباشت زن

بگفت مادر بروپالان به تن کن>>>برو اکنون بزرگان را خبر کن

به اداب و رسوم زمانه >>>شدند داخل به رسم عاقلانه

دوپالان خریددند پای عقدش <<<به افسار طلا باپول نقدش

 خریداری نمودیک طویله  <<<همان طور که رسم است در قبیله

خرعاقد کتاب خود گشاید <<<وصال   عقد ایشان را نماید  

دوشیزه خر خانم ایا راضی>>>به عقد این خر خوشتیپ درایی

یکی از حاضرانگقتا به خنده<<<عروس خانم بهگل چیدن برفته

برای بار سوم خر بپر سید<<< که یک دفعه سرش بجنبید

 خران عرعر کنان شادی نمودند<<<به یونجه کام خود شیرین نمودند

  به امید شادمانی <<<برای این دو خر در زنده گانی +درساعت ۲۰و۲۴دقیقه توسط حسن رحمتی لطفا نظر دهید

 

 

شعر خرکی و عکس خرکی طنز

 

 

 

ماجرای زن گرفتن کره خر


کـــره ای گــفــت بـــه بابای خرش// پــــدر از هـــمـــه جــا بـی خبرش

وقـــت آن اســــت بــــرای پســرت// ایـــــن الاغ نـــــــرّه ی کــــره خــرت

مــاده ای خـــوشگـل و زیـبا گیری// تـــو کــه هر روز به صحرا میری

وقـــت آن اســت کـه زن دار شـوم// ورنـــه از بـــی زنـــی بــیمار شوم

پـــدرش گــفــت کــه ای کـره خَرَم// ای عــزیـــز دل بـــابــــا ، پــســرم

تـــو کـــه در چــنــتــه نداری آهی// نـــه طــویـــلــه ، نه جُلی نه کاهی

تـــو کـــه جــز خـوردن مال پدرت// پـــــــدر نـــــــرهّ خـــــر دربــــدرت

هـــیـــچ کـــار دگــری نیست تورا// یک جو از عقل به سر نیست تورا

به چه جرأت تو زمـن زن طـلــبی// بـــاورم نـیــست کـــه ایـنقدر جَلبَی

بـــایـــد اول تـــو بــگـیـری کاری// بــهـــر مــــردم بــبـــری تــو باری

بعـد از آن یک دو تا پالان بخـری// بـهــر آن کُــرّه خـــوشگـــل بـبـری

یک طــویــلـه بکنی رهن و اجار// تــا کــه راضــی شــود از تو آن یار

بـعــد بـایــد بـخری رخت عروس// بـهـر آن مـاده خــر خـوب و ملوس

جُـــلـی از جــنـــس کــتـــان اعلا// روی جُـــل نـقــش و نـگـاری زیـبـا

بــعـــد بـــایـــد بـــکـــنی گلکاری// بــهــر مــاشـیـن عروس یـک گاری

وقــتی ایـــنـهــا بـــشـــود آمــاده// بــعـــد از ایـــن زنـــدگــیـــّت آغـازه

می بــری مـــاده خــرت را حجله // بــا تـــأنــی نَـکــه بـــا ایـــن عـجـله

بــشـنــو ایــن پــنــد زبابای خرت// پــــــدر بـــــا ادب و بــــا هــــنـــرت

تــا کـــه اســبــاب مــهــیــا نشود// موسم عــقــد تــو بــر پا نشود

پــس از امــروز بــرو بر سرِ کار// تــا نـــهـــنـــد آدمـــیـــان پــشتت بار+نوشته شده در ساعت ۲۰و۲۴ دقیقه ۹بهمن ۱۳۹۲  توسط حسن رحمتی نظر دهید

 

عکس انواع خر

 عکس خر شکست خورده عشق

 

عکس خر شکست خورده عشق

 عکس خر شاکی

 

عکس خر شاکی

 عکس خر رمانتیک

 

عکس خر رمانتیک

 عکس خر کیف

 

عکس خر کیف

 عکس خر کنجکاو

 

عکس خر کنجکاو

 عکس خر لوس

 

عکس خر  لوس

 عکس خر بدبخت

 

عکس خر بدبخت

 عکس خر نی نی

 

عکس  خر نی نی

 عکس خر مدرن

 

عکس خر مدرن

 عکس خر عراقی

 

عکس  خر عراقی

 عکس خر اسرائیلی

 

عکس خر اسرائیلی

 عکس خر مکزیکی اخت سثط

 

عکس خر مکزیکی

 عکس خر خرخون

 

عکس خر خرخون

 

 عکس خر زور عکس خر (طنز) -

 

عکس خر  زور

 عکس خر حماسه ساز عکس خر (طنز) -

 

عکس  خر حماسه ساز

 عکس خر گلادیاتور عکس خر (طنز) -

 

عکس خر گلادیاتور

 عکس خر گازسوز عکس خر (طنز) -

 

عکس خر گازسوز

+نوشته شده در تاریخ ۲۰و۲۴دقیقه ۹ بهمن ۱۳۹۲ توسط حسن نظر دهید

 

 
www.bababa.com...
ما را در سایت www.bababa.com دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : حسن رحمتی bababa بازدید : 4265 تاريخ : 9 بهمن 1392 ساعت: 20:21

شعر خنده
آداب پایتخت نشینی نخواستیم
یک چسب گنده بر نوک بینی نخواستیم

ما را شمیم سنجد و توت وطن خوش است
ما میوه های مصری و چینی نخواستیم

تولید را، پدر، سر جدّت! غلاف کن!
بابایمان درآمده، نی نی نخواستیم!

خواننده های روی زمین خوش صداترند
خواننده های زیرزمینی نخواستیم

با ما بدون پرده بگویید زهر مار!
ما حاضریم...فلسفه چینی نخواستیم

یک لقمه نان به ما برساند، همین بس است
ما دولت چنان و چنینی نخواستیم

هی کار می کنیم و گزینش نمی شویم
اصلا رییس کارگزینی نخواستیم

ما خوانده ایم چاقی کاذب می آورد
نان و برنج و سیب زمینی نخواستیم

دین را دبیر جبر به ما یاد داده است
قربانتان! معلم دینی نخواستیم!

بی سور و سات هم به خدا قانعیم ما
شربت بس است، منقل و سینی نخواستیم

یاران او به برج نشینی رسیده اند
مردی که گفت: کاخ نشینی نخواستیم... نظر دهید
 
 


از بی مکانی ام گلــــه دارد جوانی ام 
شرمنده ی جوانی از این بی مکانی ام ! 

خسّت به خرج می دهد و پا نمی دهد 
بدجنس بوکشیده که من اصفهانی ام 

گز خورده ام دوبسته ،غزل هم که گفته ام 
پس در نتـــیجه آخر شیــــــرین زبانی ام 

من عهد کرده ام که نگویم که شاعرم 
ترسم خدا نکرده بفهمد روانی ام 

من مثل استکان عرق دوست دارمش 
از ماورای عینک ته استـــکانی ام 

رقصی خفن میانه ی میدانم آروزست 
حالا که من مهاجم خط میانی ام 

تا دید با تمام قوا حمله می کنم 
نامهربان گماشت به دروازه بانی ام 

یک شب مرا در آتش عشقش نشاند و رفت 
پنداشت من مهندس آتش نشانی ام 

گل کاشتم به تور سرش گل زدم به او
من نیز بخت اوّل جام جهانی ام ...! نظر دهید
به امید روز های بهتر
www.bababa.com...
ما را در سایت www.bababa.com دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : حسن رحمتی bababa بازدید : 211 تاريخ : چهارشنبه 9 بهمن 1392 ساعت: 17:38

غضنفر میره ترکیه،جیبشو میزنن...میگه واگذارتون کردم به کلید اسرار!!

 

ارسال شده در 10 روز پیش توسط TOOFAN - گزارش تخلف

 

یه روز از گوسفنده میپرسن چه ماشینی دوست داری میگه ببببببببببببببببببببببنز

 

 

 

غضنفر میره ترکیه،جیبشو میزنن...میگه واگذارتون کردم به کلید اسرار!!

 

 

 

یه روز از گوسفنده میپرسن چه ماشینی دوست داری میگه ببببببببببببببببببببببنز

 

 

 

یه روز به غضنفر میگن یه دهچرخ پر از پول بهت بدن با هاش چه کار می کنی میگه 3000بدین خالیش می کنم

 

سه تا دیوونه ان تستشون میکنن ببینن خوب شدن یانه یه سیب میارن بهشون نشون میدن میگن این چیه؟؟؟
اولی میگه پرتقاله ...میگن وضعت بده دوباره همونجا نگهش میدارن
دومیم میگه پرتقاله اونم مثه اولی نگهش میدارن
سومی میگه سیبه...میگن افرین مرخصی...میره بیرون پشت پنجره زیون در میاره میگه درو

یروز به خره میگن چرا گوشات بلند میگه هرخوشگالی یک ایرادی داره

 

غ گفتم پرتقالههههههه

 

یه روز به غضنفر میگن یه دهچرخ پر از پول بهت بدن با هاش چه کار می کنی میگه 3000بدین خالیش می کنم

یه روز دوتا دختر همدیگر رو توی تاکسی میبینند. اولی میگه نامزدت چطوره گفت :ما دیگه نامزد نیستیم.
گفت بهتر اوزی از خود راضی.
گفت ما دیگه نامزد نیستیم عروسی کردیم

 

غضنفر ازدواج میکنه میره دکتر میگه دکتر بچه دار نمیشم دکتر میگه چند ساله ازدواج کردی میگه 15 روز دکتر میگه پدر سگ مگه زود پز خریدی

حیف نون پاش خواب میره روش پتو میندازه

بنده خدایی داشته بچشو به قصد کشت میزده ازش میپرسن مگه چیکار کرده که اینطور میزنیش مرده میگه فردا کارنامشو میاره و من نیستم

 

سه نفر کم عقل سوار تاکسی می شن. راننده بدون اینکه حرکت کنه بعد از چند دقیقه میگه رسیدیم. اولی پیاده میشه و کرایه میده دومی هم همینطور. سومی پس گردن راننده میزنه و میگه: هی یارو از این به بعد اینقدر تند

اقا جدیدا نمیشه از کسی سوال برسید یه روز داشتم میرفتم کلاس حسابی دیرم شده بود به یه دختره گفتم ساعت چنده گفت اول با مادرم حرف بزنید بعداگفتم هان مردم اه فکرکنم اگه یه سوال طولانیتر میگفتنم میگفت با اجازه بزرگترها بله

 

رانندگی نکنی ها

به غضنفر میگن یک تصویر غمناک بکش غضنفر یک نون بربری سوخته می کشهغضنفر قاضي ميشه، يكي ميره پيشش ميگه من از همسايه ام شكايت دارم، يه من گفته گه نخور!!
غضنفر هم ميگه: غلط كرده، برو بخور

غضنفر میاد خونه هی تند تند آب میخوره، زنش میگه: غضنفر چی شده چرا اینقدر آب می‌خوری؟
غضنفرمیگه: همه بهم میگن لهجه‌ام خیلی غلیظه، آب می‌خورم خوب بشه

 

تركه تو قسمت كامپيوتر استخدام ميشه!
آخر روز اول، رئيسه ازش میپرسه: خوب، امروز چیکار كردی؟ تركه میگه: هيچی؛ كليدهای كيبورد نامرتب بودن، بترتيب الفبا مرتبشون کردم!

از غضنفر میپرسن: نظرت راجع به مار چیه؟
میگه: حیوون خیلی خوبیه! اما حیف که همش دمه

 

دکتر به مریض: من یک خبر بد و یک خبر خوب برای شما دارم!
مریض: آقای دکتر خبر بد چیه؟
دکتر: اینه که شما ایدز گرفتین.
مریض: و خبر خوبتون چیه؟
دکتر: اینه که شما آلزایمر هم دارین بنابراین بزودی یادتون میره که ایدز دارین

www.bababa.com...
ما را در سایت www.bababa.com دنبال می کنید

برچسب : 1234, نویسنده : حسن رحمتی bababa بازدید : 219 تاريخ : پنجشنبه 10 بهمن 1392 ساعت: 22:26

عجیب ترین و ترسناک ترین موجودات اقیانوس هابرترین نقاشی های دیواری در سال 2013پشت صحنه فیلم سینمایی معراجی‌ها www.bababa.com...
ما را در سایت www.bababa.com دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : حسن رحمتی bababa بازدید : 246 تاريخ : پنجشنبه 10 بهمن 1392 ساعت: 22:33